تقریباً دو سال پیش، مطلبی دربارهی «مراقبت پوستی نیهیلیستی» نوشتم. نظریهام ساده بود: هیچ چیز اهمیتی ندارد، و وقتی این را عملی کردم و گفتم بیخیال و هر چیزی را که روی صورتم میزدم کنار گذاشتم، ناگهان پوستم بهتر شد.
این کشف برایم مثل یک وحی بود و میخواستم به همه بگویم که هیچ چیز مهم نیست، شما هم دیگر چیزی روی صورتتان نزنید. صنعت زیبایی همهی ما را سر کار گذاشته است و شاید باید با کنار کشیدنمان، نوعی اعتراض کنیم.
البته در آن دوران با افسردگیهای مداوم — گاهی خفیف و گاهی شدید — دست و پنجه نرم میکردم، اما هنوز حس شوخطبعیام را از دست نداده بودم. برای همین فکر میکردم نیهیلیسم (پوچگرایی) خندهدار است. اما بعد وارد رابطهای شدم با یک مرد مسیحیِ بسیار مذهبی که نوشتههایم را میخواند و دربارهی این نیهیلیسم آماتوری با من روبهرو شد.
وقتی تلفنی پرسید «تو واقعاً یک نیهیلیستی؟» میدانستم اگر بگویم بله، یعنی قرارمان در وگاس برای یک سکس فوقالعاده منتفی است! پس گفتم: «نه بابا، معلومه که نه، هاهاها!» اما بعد تلفن را قطع کردم و در گوگل جستجو کردم چرا یک مسیحی حاضر نیست با یک نیهیلیست رابطه داشته باشد. معلوم شد مسیحیها اصلاً خوششان نمیآید کسی بهشان بگوید «خدا مرده است»، جملهای که ظاهراً نیهیلیستها زیاد به زبان میآورند.
از آن به بعد دیگر بهطور آشکار دربارهی نیهیلیسم نمینوشتم، ولی همچنان به ایدهی «هیچ چیز مهم نیست» دل بسته بودم. بنابراین همچنان در نوشتههایم، ولی در قالبی پنهان، آن را مطرح میکردم. وقتی توصیه میکردم «همینجا بمانید و تمام روز را در تخت بخوابید»، یا وقتی میگفتم «همهمان داریم دیوانه میشویم»، در واقع داشتم همان حرف قبلی را میزدم.
اما این مطلب اصلاً دربارهی نوشتههایم در مدیوم نیست. این داستان دربارهی این است که چرا دیگر در زمینهی مراقبت از پوست یک نیهیلیست نیستم. من حالا یک اگزیستانسیالیست پوستی هستم.
مژه مصنوعی؛ آغاز تغییر
سال گذشته از سر شوخی تصمیم گرفتم مژه مصنوعی بگذارم. نه آن مدل داروخانهای، بلکه مدلی که باید وقت بگیری، دو ساعت دراز بکشی، چشمهایت را با نوار ببندند و تکبهتک مژههای مصنوعی را روی مژههای اصلی بچسبانند.
فوراً معتاد شدم. یک «ست کلاسیک» گرفتم — مدلی که باعث میشود حتی در ۵۲ سالگی شبیه بچهآهو به نظر برسم، بدون اینکه هیچ کار دیگری روی صورتم بکنم. هنوز از خواب بیدار میشدم و هیچ کاری برای پوستم نمیکردم — حتی ضدآفتاب! — اما مردم میگفتند «چقدر سرحال و زیبا به نظر میرسی.» و راستش را بخواهید، خوشم آمد. همین اولین نشانه بود که شاید واقعاً بعضی چیزها اهمیت دارند، و من آنقدرها هم نیهیلیست خوبی نیستم.
دیگر احساس میکردم مرحلهی آخر این بازی ویدیویی خستهکننده را باز کردهام: بازیای که از زنان میخواهد همیشه و در همه حال زیبا باشند. خستهکننده است و دروازهای به سمت نیهیلیسم. اما حالا به جای ریمل زدن هر روز و اختراع یک روتین آرایشی تازه، کافی بود دو ساعت بخوابم و بعد با صورتی متفاوت بیدار شوم: مژههایی مشکی، پر و نیمهپشمالو.
بحران پوستی در میانسالی
اما یک مشکل بزرگ پیش آمد: صورتم پر از جوش شد. خیلی زیاد.
در ۵۲ سالگی، این آکنهها نه شبیه جوشهای هورمونی بودند، نه صرفاً نتیجهی منافذ بسته. چون داشتم با محصولات شویندهی نوتروژنا، لایهی سطحی پوستم را میسوزاندم و باز هم بیفایده بود. پوستم تبدیل شده بود به صورت فلکیای از برجستگیهای ریز، نیمهجوشهایی که کامل نمیشدند. همراه با قرمزی مداوم که گاهی شبیه روزاسه به نظر میرسید.
و خب، من اهمیت میدادم. معلوم شد من فقط یک «نیهیلیست wannabe» بودم. بنابراین رفتم سراغ فیشیال در باشگاه. اما آن جلسه بیشتر شبیه نمایش کابوکی بود. وقتی کارش تمام شد، پوستم پر از زخم بود و بعد هم مرا مجبور به تمرین تنفس و مدیتیشن سطحی کرد. همانجا خشمگین شدم: چرا نمیتوانم از خودم مراقبت کنم؟ چرا قند خونم بالاست؟ چرا ورزشم نصفهنیمه است؟ چرا زندگیام فرو نمیپاشد اما هیچوقت رشد نمیکنم؟
پوستم شده بود نمادی از همهی این بینظمیها.
ملاقات با پیج؛ ایمان تازه به مراقبت از پوست
اینجا بود که پیج وارد داستان شد — همان دختری که یک سال بود مژههایم را میچسباند.
پیج زیبا، مهربان و آنقدر بیخبر از جذابیت خودش است که به نظر مدرکی بر وجود خدا میرسد. او در لسآنجلس زندگی میکند اما به جای سلطنت در شهر، در خانهی والدینش مژه میگذارد، آخر هفتهها به دریاچه تاهو میرود و با سگ لابرادورش بازی میکند.
وقتی از شدت استیصال روی تختش دراز کشیده بودم، به او گفتم: «کمکم کن. با پوستم چه کار کنم؟»
او تازه در یک کلینیک فانتزی در وستهالیوود شروع به کار کرده بود و مرا به آنجا دعوت کرد. اول تردید داشتم چون هزینهاش برایم منطقی نبود، اما به خودم گفتم: «از وقتی دو دوستپسر پیش رفته، دیگر هزینهی تراپی ندادهام، پس اشکالی ندارد.»
در طول فیشیال، پیج پرسید: «روتین مراقبت از پوستت چیه؟» مجبور شدم اعتراف کنم: معمولاً روی مبل میخوابم، با صورتی پر از آب دهان بیدار میشوم و نهایتاً یک دستمال آکنه میکشم.
پیج با آرامش سه محصول برای صبح و شب پیشنهاد کرد. همان لحظه فهمیدم که فایدهی این روتین فقط بهتر شدن پوست نیست، بلکه این است که ثابت کنم هنوز به چیزی ایمان دارم — حتی اگر صرفاً یک عادت پوستی باشد.
اگزیستانسیالیسم و سلامت پوست
وقتی با محصولات گران به خانه برگشتم، فکر کردم: «ضد نیهیلیسم چیست؟» جواب اینترنت: اگزیستانسیالیسم.
نیهیلیست میگوید: خدا وجود ندارد، هیچ چیز اهمیت ندارد، بیخیال.
اما اگزیستانسیالیست میگوید: ذات از پیشتعیینشدهای وجود ندارد، معنای زندگی بیرون از ما نیست، اما ما میتوانیم خودمان معنا بسازیم.
و این همان جایی است که مراقبت از پوست وارد میشود.
زندگی کوتاه است. آیا میخواهم باقی عمرم را روی مبل بگذرانم، در حالی که آلودگی و رادیکالهای آزاد پوستم را نابود میکنند؟ یا میخواهم روبهروی آینه بایستم، با آرامش و حوصله پاککننده، سرم، مرطوبکننده و ضدآفتاب بزنم و به پوستم نشان بدهم که برایش ارزش قائلم؟
الان پنجشنبه صبح است. از دوشنبه شب باید این روتین پوستی جدید را شروع میکردم. تا چهارشنبه صبح عالی پیش رفتم، حتی اندکی بهبود دیدم. اما دیشب دوباره بیخیال شدم و فقط کمی ویتچهیزل روی صورتم زدم و خوابیدم.
مثل همهچیز در زندگی، این روتین مراقبت از پوست هم در ذات خود پوچ و بیمعنا به نظر میرسد. اما شاید همین پوچی است که باعث میشود ادامه دادنش سخت باشد. با این حال دارم تلاش میکنم. چون سختتر از باور به نتیجه گرفتن، این است که باور کنم هیچ نتیجهای در کار نیست.